نقد مفهوم حکومت آخوندى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

در نوشتار فرا روى، نویسنده در پى تحلیل و تبیین این پرسش و یا شبهه است که آیا حکومت اسلامى، برابر با حکومت گروه و صنف خاص است؟ و در دیدگاهِ اسلامى آیا بستگى به نژاد، صنف، طبقه و یا گروه موجب پیدایش حق ویژه حکومت و رهبرى براى کسى مى‏گردد یا خیر؟ بدین منظور، نخست، مفهوم حکومت آخوندى و مقصود از آن روشن مى‏شود که در واقع، باز نمود این مسأله است که صنف و گروه خاصى به نام روحانیت حق و صلاحیت ویژه براى حکومت و رهبرى دارند.
و دو دیگر این که چنین معنى و مبنى، براى حق رهبرى از نظر اسلام مورد ارزیابى قرار مى‏گیرد و با تحلیل و تبیین آیات قرآنى، سنت و سیره پیامبر اسلام و پیشوایان راستین دین اسلام، به این نتیجه راهنمون مى‏گردد که در اسلام، صنف، طبقه، نژاد و بستگیهایى از این سنخ، به هیچ روى، سبب ایجاد صلاحیت و حق ویژه نمى‏شود، همان طورى که ناگزیر، سلب صلاحیت نیز نمى‏کند; چون در اسلام مجموعه‏اى از ویژگیها و کارکردهاى انسانى - اسلامى ایجاد صلاحیت و حق رهبرى مى‏کنند که آنها در ماهیت، فراتر از و وابستگیهاى یاد شده هستند و در اساس، مستند به انسانیت انسان مى‏باشند و به همین جهت، امکان حضور و فعلیت یابى آنها در تمامى گروه‏ها وجود دارد. از این رو، حکومت اسلامى، همانا حکومت ارزشها، معارف، قوانین، روشها، و ویژگیهاى اسلامى و انسانى است.
سه دیگر، در پایان، انگیزه‏ها و هدفها، علل و عواملى که در طرح مفهوم حکمت آخوندى و یا آخوند حکومتى نقش و سهم دارند، بازگو مى‏شود، از جمله مانند: روحیه پرسش‏گرى، تجربه حکومت دینى، پیشینه پاره‏اى باورها - که براى اصناف و گروه‏هاى معین حق خاصى قائل بودند - و نیز دسیسه علیه اسلام ارائه و ارزیابى مى‏گردد.

کلیدواژه‌ها


درآمد

از دیر باز در هر کجا و هر زمان حکومتى شکل گرفته و کارکردهایى داشته است، بیش‏تر با دو گونه موضع‏گیرى رو به رو بوده است; یکى مخالف و دیگرى موافقت. گروهى با آن مخالفت ورزیده و جمعى دیگر با آن موافق و همگام شده‏اند. موافقت به صورت هوادارى و یا با مشارکت فعال و حمایت عملى از حکومت نمود پیدا مى‏کند و مخالفت، با تهاجم، ستیز و یا شبهه پراکنى و بازدارى از هرگونه همکارى نمودار مى‏گردد.

در ایران، حکومت اسلامى از هنگام شکل‏گیرى و در مدت سى و سه سال، با کارکردهایش، شاهد موافقتها و مخالفتها بوده و هر دو گونه موضع‏گیرى را تجربه کرده است که کاوش و کالبد شکافى همه آنها بیرون از هدف این نوشتار است. در این جا، تنها بخش و گونه‏اى خاص از مخالفت; یعنى طرح کردن مفهوم حکومت آخوندى را دنبال مى‏کنیم:

 

حکومت اسلامى یا حکومت آخوندى

مفهوم حکومت آخوندى: منظور و مقصود از حکومت آخوندى چیست؟ حکومت آخوندى بدین معنى، که طبقه و صنف خاصى از جامعه به نام روحانیت اداره جامعه و حکومت بر مردم را در دست بگیرد، به گونه‏اى که گویا نفسِ بستگى داشتن به همان طبقه و یا صنف اجتماعى، سرچشمه ایجاد حق براى حکومت کردن باشد و نیز این معنى برابر با حکومت اسلامى گرفته شود، قابل نقد و بررسى است. از این روى، جهت شفافیت، روشنگرى و تبیین مسأله، ضرورى مى‏نماید به چند پرسش پاسخ داده شود:

1. آیا از نظر اسلام، صنف، طبقه، نژاد، جنس و... منشأ ایجاد حقى براى حکومت کردن بر مردم است و مسؤولیت مدیریت جامعه را متوجه آنها مى‏سازد یا خیر؟

2. حکومت اسلامى، به چه معنى است؟

3. انگیزه، علل و عوامل طرح و شبهه حکومت آخوندى و برابر نشاندن آن با حکومت اسلامى چیست؟

به منظور دستیابى به پاسخ هر یک از پرسشها به آیات قرآن و سنت رسول اللّه(ص) و سیره امامان(ع) مراجعه مى‏کنیم. از آن‏جا که از پاسخ نخست، پاسخ سؤال دوم نیز روشن مى‏شود، آیات و احادیث متناسب با بحث را به شرح، مى‏آوریم:

 

قرآن

1. وَ آًِذِ ابْتَلَىَّ آًِبْرَ هِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتً فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ آًِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ آًِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّی‏تِى قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ.1

[به یاد آورید] هنگامى که خداوند، ابراهیم را به سخنانى چند آزمود و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: »من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: »از دودمان من نیز هم امام قرار داده شده!» خداوند فرمود: »پیمان و تعهد من، به ستمگران نمى‏رسد و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقام خواهند بود.

 در این آیه، به روشنى بیان شده است که امامت و رهبرى مردم وابسته به حسب و نسب نیست، بلکه هر آن کس که پاک و ستم‏ستیز باشد، شایستگى چنین مقامى دارد. بنابراین صنف و طبقه و... هیچ مدخلیتى در آن ندارد.

2. یَادَاوُودُ آًِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِى الأرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ آًِنَّ الَّذِینَ یَضِلّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابُ شَدِید بِمَا نَسُواْ یَوْمَ الْحِسَابِ.2

اى داوود! ما تو را خلیفه و نماینده و جانشین خود در زمین قرار دادیم. پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد. کسانى که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدى به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند.

این آیه، رهبرى و حکومت را بر مدار و معیار حق قرار مى‏دهد و هدف آن را عملیاتى سازى حقیقت و حقوق آدمیان در جامعه برمى شمرد. ناگزیر، چنین معیار و هدفى، فراتر از بستگیهاى گروهى و نژادى است.

3. الَّذِینَ آًِن مَّکَّنَّاهُمْ فِى الأرْضِ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّکوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْاْ عَنِ الْمُنکَرِ وَ لِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ.3

آنانى که خدا را یارى مى‏کنند کسانى هستند که هرگاه در روى زمین به آنان اقتدار و حکومت بدهیم، نماز را برپا مى‏دارند و زکات مى‏دهند. به خوبى فرا مى‏خوانند و از بدى باز مى‏دارند. در هر صورت، پایان و انجام امور در قدرت الهى است.

در این آیه پاره‏اى از وظایف کلیدى رهبرى در جامعه اسلامى بازگو شده است، مانند: تنظیم و پاسدارى امور عبادى، اقتصادى - مالى و سامان دهى حیات اجتماعى. به تعبیر دیگر، آیه در مقام بیان مهم‏ترین وظیفه‏هاى رهبرى است که از طریق آن سرچشمه و منشأ شایستگى رهبر مشخص و معرفى مى‏گردد; اما هیچ یک از آنها از صنف خاصى خواسته نشده است.

4. أَفَمَن یَهْدِی آًِلَى الْحَقِّ أَحَقّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لا یَهِدِّی آًِلاّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ .4

آیا کسى که مردم را به سوى سعادت و حقیقت رهبرى مى‏کند، شایسته پیروى و رهبرى است، یا آن که هدایت نمى‏کند؟ مگر این که خود هدایت گردد. پس شما مشرکان را چه شده و چرا چنین داورى نادرستى مى‏نماید.

این آیه به روشنى دلالت دارد بر این که معیار و مبناى مشروعیت و حق رهبرى مردم، همانا سلامت و هدایت یافتگى شخص رهبر و توانایى و شایستگى او در راهبرى جامعه به سوى حقیقت و سعادت است. و نکته مهم این که این دو مبنى و معیار، به فرد، گروه و یا صنف ویژه‏اى اختصاص داده نشده است. بنابراین، با قطع نظر از خاستگاه افراد، هرکسى که بتواند چنین ویژگیهایى را کسب کند، شایستگى و حق رهبرى را خواهد داشت.

5. وَ کَذَ لِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِى الأرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَ اللَّهُ غَالِب عَلَى أَمْرِهِ وَ لَ-کِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ.5

ما به یوسف، ویژگیهاى الهى و انسانى فراوانى بخشیدیم و به همان جهت او را حکومت و اقتدار دادیم و نیز علم تعبیر و تأویل خواب به وى آموختیم. خداوند بر کارهاى خویش آگاه و غالب است و بیش‏ترین مردم نمى‏دانند.

 حضرت یوسف، به سبب شایستگى و ظرفیت علمى که دارد در میان مردمى که با آنان هیچ‏گونه پیوند خونى و صنفى نداشت و بیش‏تر پستها بر اساس موقعیت و صنف اجتماعى تعیین و توزیع مى‏گردید و یوسف، از آنها بى‏بهره بود، به مقام رهبرى مى‏رسد.

6. قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الأرْضِ آًِنِّى حَفِیظ عَلِیم.6

گفت مرا بر گنج خانه‏هاى این سرزمین گمار، که من نگهبانى داناام.

دانایى، بصیرت و امانت دارى اوصافى دانسته شده که براى دارنده آن حق حکومت و صلاحیت براى رهبرى ایجاد مى‏کند. روشن است این اوصاف، بسى فراتر از وابستگیهاى صنفى و طبقاتى‏اند.

7. آًِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدّواْ الأمَانَاتِ آًِلَىَّ أَهْلِهَا وَآًِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ آًِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِه اِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعَا بَصِیرًا.7

خداوند به شما فرمان مى‏دهد که امانت را به صاحبان اصلى‏اش برگردانید، و هنگام داورى بین مردم به حق و عدل داورى کنید. براستى خداوند، چه خوب به شما پند مى‏دهد. خداوند، شنوا و بیناست.

این آیه حق داورى و قضاوت بین مردم را به فرد یا افرادى مى‏دهد که راه امانت دارى و عدالت گسترى و ستم‏ستیزى واقعى، نه تاکتیکى را پیش رو داشته باشند و روشن است که این مهم از سوى شخص و نهادى که عدالت در وجودش راسخ نشده و ریشه نداشته باشد، در خور به حقیقت پیوستن نخواهد بود. افزون بر آن، برابر پاره‏اى از تفاسیر، تأویل و تفسیر امانت همان امامت است. به این ترتیب این شریفه، داورى را، که یکى از شؤون حکومت و رهبرى است، حق کسانى مى‏داند که بحق از چنین اوصاف علمى و عملى برخوردارند، حال از هر صنف و گروهى اجتماعى باشند.

8. آًِنَّمَا وَلِیّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ و وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزّکَوةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ.8

سرپرست و ولى شما، تنها خداست و نیز پیامبر او و آنهایى که ایمان آورده‏اند و کسانى که نماز برپا مى‏دارند و در حال عبادت و نیایش خداوند زکات مى‏دهند و به نیازمندان یارى مى‏رسانند.

در این آیه، معیارها و اوصافى که شایستگى رهبرى و پیروى را تعیین مى‏نماید، بازگو گردیده است. اما هیچ‏کدام به نژاد، صنف و طبقه اجتماعى خاصى بستگى ندارد.

9. فَقَدْ ءَاتَیْنَآ ءَالَ آًِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَءَاتَیْنَ-هُم ملْکًا عَظِیًما.9

ما به شیعیان و پیروان ابراهیم، از هر صنف و گروهى که باشند، نخست علم، دانش و بصیرت دادیم و آن گاه آنان را به اقتدار و حکومت بزرگ رسانیدیم.

10. فَبَِما رَحْمَةً مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَ نفَضَّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الأمْرِ فَآًِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ آًِنَّ اللّهَ یُحِبّ الْمُتَوَکِّلِینَ.10

به برکت رحمت الهى، در برابر مردم نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگین بودى، از پیرامون تو، پراکنده مى‏شدند پس آنان را ببخش و براى آنان آمرزش بخواه و در کارها با آنان، رایزنى کن امّا هنگامى که تصمیم گرفتى، [قاطع باش] و بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.

در این آیه شریفه، حق حاکمیت و رهبرى بر بنیاد وضعیت صنفى و گروهى نهاده نشده است، بلکه با توجه به مجموعه ویژگیها و اخلاق انسانى - الهى و نیز دانش و توان مدیریتى که براى رهبرى مردم لازم است و پیامبر(ص) بهره‏مند از آنهاست، چنین صلاحیتى پدید مى‏آید.

11. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ.11

خداوند، به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى درست و شایسته انجام داده و مى‏دهند، وعده داده است که آنان را جانشین خویش در زمین نموده و اقتدار ببخشد. چنانکه پیش از اینان کسانى دیگرى را جانشین نموده بود.

در این آیه، ایمان و تلاش سالم که خیر و رستگارى همگانى را در جامعه انسانى فراهم سازد، به مثابه دو معیار و ملاک اقتدار حاکمیت و حق رهبرى مردم معرفى گردیده است.

12. وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الأرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ ائمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِین.12

و مى‏خواستیم بر کسانى در آن سرزمین به زبونى کشیده شده بودند، نعمت بى‏زحمت ارزانى داریم و آنان را پیشوا سازیم و وارث [زمین] گردانیم.

این آیه ناظر بر وضعیت مردم جامعه‏اى است که تحت ستم فرعون قرار داشتند که به واسطه رهبرى حضرت موسى(ع) و همیارى و ستم‏ستیزى پاره‏اى از مردم، به مقام رهبرى جامعه برآمدند و از بندگى و بردگى رهایى یافتند. در واقع، همان رهبرى سالم و ستم‏ستیزى‏شان، آنان را شایسته چنین اقتدارى مى‏نماید و نه وابستگى به صنف خاص.

13. هُوَ الَّذِى جَعَلَکُمْ خَلائفَ فِى الأرْضِ فَمَن کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُم وَ لاَ یَزِیدُ الْکَافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ آًِلاّ مَقْتًا وَ لاَ یَزِیدُ الْکَافِرِینَ کُفْرُهُمْ آًِلاّ خَسَارًا.13

اوست که شما را جانشین در زمین قرار داد، تا به تدبیر و اداره آن بپردازد. و هرکس کافر شود، کفر او به زیان خودش خواهد بود، و کافران را کفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چیزى نمى‏افزاید. و نیز کفرشان جز زیان و خسران بر آنان نمى‏افزاید.

این آیه، نسبت به جانشینى در زمین اطلاق دارد و براى جانشینى طبقه و صنف خاص اجتماعى منظور نگردیده است. البته از صفت کفر فهمیده مى‏شود که این وصف بازدارنده بوده، شایستگى و صلاحیت آدمى را براى چنین مسؤولیتى و مقامى مى‏زداید. به طور طبیعى به قرینه مقابله، ویژگى و وصفى که شایستگى و صلاحیت براى مسؤولیت جانشینى فراهم مى‏آورد، همانا ایمان و عمل صالح است که در آیات دیگر نیز بازگو شده است.

14. أَلَمْ تَرَ آًِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ بِمَا أُنزِلَ آًِلَیْکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوَّاْ آًِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوَّاْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ.14

آیا ندیدى کسانى را که گمان مى‏کردند، به قرآن و به کتابهاى آسمانى پیشین ایمان آورده‏اند، در حالى که مى‏خواهند حکومت طاغوت را بپذیرند، با آن که مامور شده‏اند به آن کفر بورزند.

طغیان، همانا رفتار و گفتار مخالف، متضاد و متجاوز از حق و حقیقت را گویند و در ساحَتِ حکومت، طاغوت کسى است که شایستگى و حق حاکمیت را نداشته و بر مدار و محور حق حرکت و حکومت نمى‏کند.15 منطوق این آیه، تجاوز و طغیان را عامل سلب صلاحیت از رهبرى مى‏داند و مفهوم مخالف آن حقیقت گرایى و عدالت گسترى را عنصر تعین کننده در ایجاد شایستگى و مشروعیت بخشى به حکومت و رهبرى معرفى مى‏کند که قهراً صنف و طبقه در این مهم هیچ نقش و سهمى ندارد.

15. وَلاَ تُطِیعُوَّاْ أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِى الأرْضِ وَ لاَ یُصْلِحُونَ.16

و فرمان مسرفان را پیروى نکنید، همانهایى که در زمین فساد مى‏کنند و اصلاح نمى‏کنند.

در این آیه اسراف و افساد دو صفت منفى معرفى گردیده است که هرگاه در شخص حقیقى و یا حقوقى نمایان گردند، پیروى از آنان روا نیست. از سوى دیگر، این دو صفت در هر صنف، گروه، طبقه اجتماعى، جنس و نژادى ممکن است وجود داشته باشد و پدید آید.

16. وَ لاَ تَرْکَنُوَّاْ آًِلَى الَّذِینَ ظَ-لَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَآءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ.17

و بر ستمکاران تکیه و اعتماد نکنید که آتش به شما خواهد رسید. و در آن حال، هیچ دوست و سرپرست و یارى کننده‏اى، مگر خداوند نخواهید یافت.

در این آیه، ستم از عواملى به شمار آمده است که موجب سلب صلاحیت افراد از حق حاکمیت و اطاعت مى‏گردد. فرقى نمى‏کند کدام صنف، طبقه، نژاد و... آن را اعمال نماید.

17. وَقَالَ لَهُمْ نَبِیّهُمْ آًِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوَّاْ أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ آًِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِى مُلْکَهُ مَن یَشَآءُ وَاللَّهُ وَاسِع عَلِیم.18

و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگیخته است. گفتند: چگونه او فرمانرواى ما باشد با این که ما براى فرمانروایى از او شایسته تریم و به او مال گسترده هم داده نشده است. به پیامبرشان گفت خدا او را بر شما برگزیده است و در علم و نیروى جسمى به وى فزونى داده است. خداوند، ملک‏اش را به هر که بخواهد مى‏دهد و خداوند گشایش‏مند و داناست.

خداوند در این آیه، به روشنى این ذهنیت و باور را که حکومت و رهبرى منسوب و مستند به زمینه‏هاى ارثى، خونى، صنفى و... باشد، نادرست و بى مبنى اعلام مى‏کند و این پندار را که ثروت و قدرت مالى و یا انتساب به قوم و یا خاندان پیامبرى، صلاحیت و حق ویژه براى رهبرى فراهم مى‏آورد (مثل این که بنى اسرائیل در این داستان چنین ذهنیتى داشتند) اشتباه و غیر دینى مى‏خواند. برعکس تقواى الهى، علم، دانایى و توانایى را عامل و عنصر صلاحیت معرفى مى‏کند.

وَ کَذَ لِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِى قَرْیَةً مِّن نَّذِیرً آًِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَآ آًِنَّا وَجَدْنَا ءَابَآءَنَا عَلَىَّ أُمَّةً وَ آًِنَّا عَلَىَّ ءَاثَارهِم مّقْتَدُونَ. قَ-لَ أَوَ لَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتّمْ عَلَیْهِ ءَابَآءَکُمْ قَالُوَّاْ آًِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ. 19

بدین گونه در هیچ شهرى پیش از تو اخطارکننده‏اى نفرستادیم، مگر این‏که خوش گذران‏شان گفتند: ما پدران‏مان را بر آیینى یافته‏ایم و ما از آثارشان پیروى خواهیم کرد. [پیامبرشان] گفت: هرچند آیینى هدایت کننده‏تر از آن‏چه پدران‏تان را بر آن یافته‏اید، براى شما آورده باشم؟ گفتند: ما آن‏چه را که شما بدان فرستاده شده‏اید، منکریم.

در این آیه، خداوند پیروى و همراهى مقلدانه و کورکورانه از قوم و قبیله را منع و چنین رفتار و سیاستى را نکوهش مى‏نماید. این منطق، به روشنى، نمایان‏گر این حقیقت است که بستگیهاى قومى، زبانى، نژادى و جایگاه صنفى و... مشروعیت و صلاحیت براى رهبرى فراهم نمى‏آورد.

از مجموع آیات یادشده استفاده و فهمیده مى‏شود که در اسلام، صنف و طبقه، صلاحیت و شایستگى و حق خاصى براى رهبرى ایجاد نمى‏کند. همچنان که وابستگى صنفى و گروهى نیز، با کسب چنین حقى، ناسازگارى ندارد.

 

سنت و سیره

1. رسول اللّه(ص) مى‏فرماید:

»اذا اراد اللّه بقوم خیراً ولّى علیهم حلمائهم قضى علیهم علمائهم و جعل المال فى سمحائهم و اذا اراد اللّه بقوم شراً ولّى علیهم سفهائهم و قضى بینهم جهالهم و جعل المال فى بخلائهم. »20

»خداوند هنگامى که براى ملت و جامعه‏اى خیر و خوبى را اراده نماید، انسانهاى بردبار و صبور را بر آنها ولایت مى‏دهد و دانشمندان‏شان را بر مسند حکومت و قضاوت مى‏نشاند و امور اقتصادى و مالى‏شان را به افراد بخشنده و سخاوت‏مند واگذار مى‏کند. و در صورتى که براى ملتى شر و بدى را اراده نموده باشد، بى خردان به آنان ولایت مى‏یابند و نادانان در بین آنان به داورى مى‏پردازند و تدبیر امور مالى و اقتصادى‏شان، به دست بخیلان و تنگ نظران انجام مى‏گیرد.

در این سخن نورانى رسول خدا(ص) بردبارى، دانش، توانایى اداره جامعه، سخاوت و خیرخواهى، از ویژگیهایى برشمرده شده که موجب شایستگى و صلاحیت براى حکومت و رهبرى در جامعه اسلامى و انسانى مى‏گردد. و به طور طبیعى چنین اوصافى، در انحصار صنف و نژاد و طبقه‏اى خاص، نمى‏تواند باشد.

2. رسول گرامى اسلام، هماره، در هنگام سپردن مسؤولیتهاى مدیریتى به افراد، تنها به دانش، توانایى، اخلاق، راستى، درستى، عدالت‏خواهى، و ویژگیهایى از این دست توجه مى‏فرمود و بر اساس چنین معیارهایى دست به گزینش مى‏زد و هیچ‏گاه صنف و نژاد و... در واگذارى پستها، در آن حضرت تأثیرگذار نبوده و مدخلیت نداشته است. در مَثَل هنگامى که مسؤولیت اداره یمن را به معاذ بن جبل مى‏سپارد، او را و نیز مسؤولیتهاى او را این‏گونه معرفى مى‏فرماید:

»نسبت به یمنیان چون پدرى مهربان و در اندیشه سامان بخشیدن به کارهاى آنان باشد. نیکوکار را در برابر کار نیک‏اش پاداش دهد و بدکار را به‏گونه‏اى پسندیده، از بدى باز دارد. من معاذ را چون فرمانروایى به سوى شما گسیل نکرده‏ام، بلکه وى را بسان برادر و آموزگارى که فرمان خدا را اجرا کند و حق صاحب حق را به وى باز دهد، به سوى شما روانه کرده‏ام... . به معاذ دستور داده‏ام که با دانش و اندرز نیکو، مردم را به راه خدا فرا خواند و به خشنودى وى خشنود و با خشم او خشمگین گردد. »21

3. پیامبر(ص) گرامى اسلام یکى از عوامل عقب‏ماندگى، پسرفت و سنگواره شدن جامعه را همانا تدبیر غیرعلمى، فرصت و ارزش ندادن به دانایان در فراگرد سامان‏دهى و مدیریت جامعه مى‏داند:

»وقد قال رسول اللّه(ص): ما ولت امة امرها رجلا قط و فیهم من هو اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ملة عبدة العجل»22

هیچ‏گاه مردمانى اداره امور خود را به کسى نمى‏سپارند که در بین آنان عالم‏تر از او باشد، مگر آن‏که کارشان همچنان رو به پایین مى‏رود، تا آن‏جا که به دین گوساله‏پرستان بازپس گردند.

پیداست که دانایى و بصیرت در این بیان، یکى از عوامل ایجاد حق و صلاحیت جهت رهبرى معرفى گردیده است.

4. امام باقر(ع) روایت مى‏کند که رسول خدا(ص) فرمود:

»لا تصلح الامامة الاّ لرجل فیه ثلاث خصال: ورع یحجزه عن معاصى اللّه و حلم یملک به غضبه و حسن الولایة على من یلى حتى یکون لهم کالوالد الرحیم»23

رهبرى و امامت ملت و جامعه شایسته و برازنده نیست، مگر براى کسى که داراى سه خصلت است: تقوا، که او را معصیت خدا نگهدارد و بردبارى که او را از خشم بازدارد و با نیکى و مهربانى حکومت کردن بر آنانى که مسؤولیت تدبیر امور آنان را برعهده گرفته است.

تقواى الهى، شکیبایى و مهرورزى، سه خصلت مهمى که حق و صلاحیت رهبرى را در کسانى که از آنها بهره‏مند هستند، پدید مى‏آورد. اینها، ویژگیهایى نیستند که قوم و قبیله و نژاد و گروه‏هاى انسانى و اجتماعى خاصى را در بر بگیرند. هر کسى، در هر لایه اجتماعى مى‏تواند با تلاش به آن خصلتهاى نیک دست یابد.

5. امام على(ع) فرمود:

»یا ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه. فان شغب شاغب استعتب فان اَبَى قوتل. »24

سزاوارترین مردم به امر رهبرى و حکومت بر مردم، همانا تواناترین آنان به هدایت و ساماندهى جامعه و داناترین‏شان به معارف و دستورات الهى در امور مربوط به حکومت است. پس اگر کسى از مسیر حق منحرف گردید و براساس هواى نفس رفتار نمود، مورد عتاب قرار خواهد گرفت و اگر امتناع ورزید، با او پیکار و جنگ خواهد گردید.

6. امام على(ع) فرمود:

»و انما هلک الناس حین ساووا بین ائمة الهدى و ائمة الکفر فقالوا: ان الطاعة لکل من قام مقام النبى(ص) براً کان او فاجراً فاتوا من قبل ذلک. قال اللّه تعالى: افنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون. و قال اللّه تعالى: قل هل یستوى الاعمى و البصیر ام هل تستوى الظلمات و النّور. »25

به‏درستى که مردم نابود شدند آن‏گاه که رهبران هدایت شده را با رهبران گمراه و کفر یکسان و برابر پنداشتند. و گفتند: هرکسى به جاى پیامبر نشست، خواه نیکوکار و راست کردار باشد و خواه بدکار و فاسق، اطاعت او واجب است. به همین جهت هلاک شدند، درحالى که خداوند متعال مى‏فرماید: آیا مسلمانان و درست کرداران را همانند مجرمان و گمراهان قرار مى‏دهید؟ شما را چه رسیده است که چنین حکم نادرستى مى‏نمایید؟ خدا مى‏فرماید: آیا بینا و بصیر با کور برابر است و آیا روشنایى با تاریکى یکسان است؟

در دو فراز بالا از کلام مولا على(ع) صفات و خصوصیاتى چون: دانایى، توانایى در ساماندهى جامعه، بصیرت، راست کردارى و راست گفتارى، نیکى با مردمان، فقاهت دینى - سیاسى، حق‏شناسى و حق‏طلبى و ظلم ستیزى، معیارها و ملاکهاى مشروعیت و مقبولیت حکومت و رهبرى و نیز عامل تکامل و پیشرفت و عزت جامعه دینى معرفى گردیده‏اند. روشن است که صنف، طبقه و نژاد مولد و مقوِم هیچ‏کدام از ویژگیها نیست، بلکه اینها، از اوصاف و خصوصیات انسانى آدمیان شمرده مى‏شود و به همین جهت، همه انسانها شایستگى و استعداد و توانایى دستیابى به چنان اوصافى را دارند و احتمال به عرصه آمدن چنین انسانهایى در لایه‏ها و گروه‏هاى گوناگون اجتماعى وجود دارد. نه این‏که این ویژگیها و خصلتها، تنها در گروه ویژه‏اى مجال بروز بیابد و دیگران از آنها بى‏بهره باشند.

7. على(ع) در خطبه معروف قاصعه، مسلمانان را بر حذر مى‏دارد از این‏که در میان آنان عصبیت قومى، نژادى، صنفى و... معیار و ملاک پذیرش و واگذاردن مسؤولیتها، ازجمله مسؤولیت مهم و حیاتى رهبرى مردم، قرار بگیرد:

»الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم الذین تکبَّروا عن حَسبهم، و ترفّعوا فوق نسبهم و ألقوا الهجینة على ربّهم، و جاحدوا اللّه ما صنع بهم. مکابرة لقضائه و مغالبة لآلائِهِ فانّهم قواعد اساس العصبیّة و دعائم ارکان الفتنة و سیوف اعتزاء الجاهلیة.

فاتّقوا اللّه و لا تکونوا لنعمه علیکم أضداداً و لا لفضله عندکم حُسّاداً و لا تطیعوا الادعیاء الذین شربتم بصفوکم کدرهم و خلطتم بصحتکم مرضهم و ادخلتم فى حَقّکم باطلهم... »26

هان، حذر، حذر از پیروى بزرگ‏ترها و رؤساى‏تان، همانهایى که به واسطه موقعیت و حسب خود تکبر و استکبار مى‏ورزند و خویشتن را فراتر و برتر مى‏دانند و کارهاى نادرست را به خدا نسبت مى‏دهند و به انکار نعمتهاى خدا برخاسته و خود را در برابر قضاى الهى بزرگ مى‏پندارند. آنان بنیان و بنیاد تعصب و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهاى تفاخر جاهلیت‏اند. از خدا بترسید و با نعمتهاى خدا مستیزید و به فضیلتى که شمار است، بر دیگرى رَشک مبرید. ناپاک گوهران را پیروى مکنید. آنان که کوشیدند تا آب تیره طینت‏شان را به جاى صافى طبیعت خود نوشیدید و فطرت پاک خویش را با مزاج بیمارشان آمیختید. و باطل ایشان را به حقّ خود ریختید...

8. امیرالمؤمنین على(ع) فرمود:

»العلماء حکام على الناس»27

عالمان فرمانروایان و رهبران مردم هستند.

پس علم و عالم بودن، معیار و مبناى رهبرى است که آن هم به نژاد و طبقه خاصى اختصاص ندارد.

9. در روایتى در تفسیر امام حسن عسکرى(ع) آمده است که مى‏فرماید:

»فاما من الفقهاء من کان صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً على هواه، مطیعاً لأمر مولاه فللعوام ان یقلده. ذلک لا یکون الاّ بعض فقهاء. »28

و اما از فقهاء و عالمان دین کسى که خویشتن‏دار و نگهدارندهِ دین خویش و مخالف خواهشهاى نفسانى و مطیع امر مولایش باشد، بر مردم است که از او تقلید کنند و این اوصاف تنها در بعضى از فقهاء و عالمان شیعه جمع مى‏شود.

آن‏چه از آیات، روایات و سیره در باب حکومت و رهبرى جامعه یاد شد هرچند اندکى از بسیارند، به روشنى این واقعیت و حقیقت را اثبات و تبیین مى‏کنند که در اسلام، صنف، گروه، طبقه، جنس، زبان، نژاد و... حق و صلاحیت ویژه‏اى براى رهبرى و حکومت فراهم نمى‏آورد و این امور ملاک و معیار مشروعیت نیست، بلکه معیار و عامل مقبولیت و مشروعیت حاکمیت اقتدار و رهبرى، همانا مجموعه‏اى از خصلتها و ویژگیهاى اعتقادى، ایمانى، معرفتى، علمى، رفتارى و کارکردى است که به پاره‏اى از آنها اشاره شد.

بنابراین، شعار حکومت آخوندى از شعور اسلامى و از حقیقت و ماهیت حکومت دینى - اسلامى بیگانه است. حکومت دینى - اسلامى در واقع حکومت و حاکمیت مجموعه‏اى از ویژگیهاى ناب، روشها و ارزشهاى رفتارى، معرفتى، علمى، اعتقادى، ایمانى و اخلاقى، کردارى و کارکردى انسانى - اسلامى است.

پیداست هر کسى که داراى خصال و اوصاف یاد شده و نیز عالم و عامل به روشها و ارزشهاى اسلامى و انسانى باشد، شایستگى و حتى حق رهبرى بر جامعه اسلامى را خواهد داشت و آن‏گاه که مردمان به دنبال تحقق چنان جامعه‏اى باشند، این حق به فعلیت مى‏رسد. از این روى، در جامعه دینى - اسلامى عالمان دینى به خواست مردمان موظف به اجتماعى‏سازى ارزشها و هنجارهاى انسانى و اسلامى در جامعه مى‏باشند.

در این باره استاد شهید مطهرى مى‏گوید:

»ما وقتى مى‏گوییم حکومت اسلامى، معناش این نیست که روحانیین را به عنوان طبقه حاکم مى‏خواهیم بپذیریم... . به هرحال، حکومت اسلامى و اسلامى بودن، به حاکمیت عملى یک طبقه ارتباط ندارد، به حاکمیت یک ایدئولوژى ارتباط دارد، به ایدئولوژى که مردم و اکثریت مردم ابراز نمودند به آن مؤمن‏اند و گرایش دارند و در کادر آن حرکت مى‏کنند، مى‏باشد»29

استاد مطهرى حتى اختصاص علم دینى و عالم دینى را به یک طبقه و نژاد و صنف را نیز برنمى‏تابد و آن را با اسلام و واقعیت، ناسازگار مى‏داند.30

مقام معظم رهبرى که در این ساحت تجربه‏هاى بس متنوع و انبوهى اندوخته است، در دیدار با عالمان و طلبه‏هاى حوزه علمیه قم، حکومت اسلامى را این‏گونه معرفى مى‏کند:

»جمهورى اسلامى، حکومت ارزشهاست، حکومت اسلام است، حکومت شرع است، حکومت فقه است، نه حکومت افراد روحانى. روحانى بودن کافى نیست براى این‏که کسى سلطه حکومتى پیدا بکند... حکومت جمهورى اسلامى، حکومت ارزشهاى دینى است. ممکن است یک غیرروحانى ارزشهایى را حائز باشد که از بسیارى از روحانى‏ها برتر باشد، او مقدم است; اما روحانى بودن هم موجب نمى‏شود که از کسى سلب صلاحیت شود. نه به تنهاى روحانى بودن صلاحیت‏آور است، نه روحانى بودن موجب سلب صلاحیت است. حکومت دین است، نه حکومت یک صنف خاص و مجموعه خاص.»31

به این ترتیب، در ایران، حکومت اسلامى حکومت صنف و طبقه خاص نیست، بلکه روحانیت شیعه براساس ملاکها و معیارهاى برگرفته از متون دینى در پستهاى حکومتى، که از نظر قانون اساسى متخصصین حوزوى، به لحاظ تخصص اجتهادى و صلاحیت علمى و سیاسى مى‏توانند ایفاى مسؤولیت کنند، جایگاه یافته‏اند، نه به لحاظ وابستگى صنفى. و برخى نیز براساس انتخاب مردم به نهادهاى حکومتى، مانند مجلس شوراى اسلامى و مجلس خبرگان راه یافته‏اند.

تا این‏جا به دو پرسش که در آغاز این نوشتار طرح گردید، پاسخ داده شد، اما پرسش سوم:

انگیزه از طرح و شبهه حکومت آخوندى و برابر نشاندن آن با حکومت اسلامى چیست؟

این پرسش، پاسخهاى گوناگونى مى‏تواند داشته باشد:

1. حضور و نفوذ یک سرى باورها در حافظه و پیشینه تاریخى، مبنى بر این‏که گویا صنف خاص مثل روحانیون، حق ویژه براى حکومت و سلطه بر دیگران دارند، از دیگر عوامل چنین ذهنیت و شبهه‏اى مى‏توان دانست. در مَثَل در مسیحیت پیشینه کلیسا در تعامل با قدرت و دوره‏هایى که در عمل، قدرت سیاسى در دست کلیسا و مقامهاى آن بود، این آموزه از سوى آنها تبلیغ و ترویج مى‏شد که روحانیت و کلیسا، حق ویژه براى حکومت و رهبرى دارند و این جایگاه، از عالَم بالا براى آنان تعیین شده است32 و حتى همین ذهنیت که گویا شاه و سلطان، سایه و دست خداست، در تاریخ اسلامى از سوى کسانى که به نام اسلام و خلیفه مسلمین در قلمرو اسلامى حکومت مى‏کردند و مقام روحانى براى خویش قائل بودند، تبلیغ و دنبال مى‏گردید. همین‏طور این پیشینه برمى‏گردد به ساختار و بافت جوامعى که در آن‏جا مردم به طبقه‏هاى فرادست و برگزیده و طبقه‏هاى فرودست، مطرود و نجس تقسیم مى‏شدند و در شمارِ طبقات فرادست و برگزیده، در کنار ثروت‏مندان و اشراف، طبقه برگزیده دیگرى به نام روحانیون بودند که حقوق خاصى داشتند ازجمله رهبرى مردم.

چنین پیشینه تاریخى‏اى سبب شبیه سازى و مقایسه نادرست بین عالمان دینى در اسلام با نقش و منزلت روحانیون در فرهنگ‏ها و تمدنهاى گذشته شده است. بنابراین، یکى از علل و انگیزه‏هاى پرسش و شبهه یاد شده، ذهنیت و باور تاریخى مى‏تواند باشد.

2. ستیز و دشمنى با نظام اسلامى، مهم‏ترین انگیزه طرح این مسأله است. معمولا تهاجم و حمله بر نقاط قوت دین متمرکز مى‏گردد و به تعبیر دیگر، عوامل و عناصر تعیین کننده و سازنده دین، مورد ستیز و تهاجم قرار مى‏گیرد، یا تخریب و یا تحریف مى‏شود. بى‏گمان، عالمان دین، نقطه قوت و عنصر تعیین کننده در اسلام‏اند. در واقع، با اجتهادها و ارائه دیدگاه‏هاى نوبه‏نو و گره گشا، عامل حضور فعال اسلام در ساحتها و سپهرهاى گوناگون زندگى آدمیان و به تعبیر اقبال »موتور محرکه اسلام»اند. ستیز و تهاجم از این طریق، بویژه پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، با اشکال مختلف صورت گرفته است:

1-2. اسلام منهاى عالم دینى که زبان رسمى و تبلیغى آن اسلام منهاى روحانیت است. در این صورت، به ظاهر اسلام حفظ مى‏شود; اما عالمان دین حذف مى‏گردند. برایند طبیعى و تجربى این تز، بازماندن اسلام از حرکت فعال همپاى تحولات زندگى بشر است. به این علت که چنین حذفى در واقع، به حذف اجتهاد مى‏انجامد، یعنى در این‏جا با حذف صنف خاص، به نام روحانیت، هدف و نتیجه حذف فرایند اجتهاد است و روشن است که نتیجه این وضعیت جز انجماد اسلام و بیرون کردن دین از ساحَتِ زندگى چیز دیگرى نیست.

2-2. روحانیت (عالم دینى) منهاى اسلام. در این حالت ممکن است گروهى به نام روحانى حفظ گردد، ولى در عمل اسلام نادیده انگاشته شود. اشخاص مهم شمرده مى‏شوند، نه اسلام و حقیقت دین و شریعت. حکومت آخوندى و یا آخوندِ حکومتى، دقیقا در همین ایستار شکل مى‏گیرد و نقش بازى مى‏نماید.

برخى وضعیت سیاسى کنونى ایران را روحانیت منهاى اسلام خوانده‏اند:

»من مى‏خواهم عرض کنم که ایشان (على شریعتى) اشتباه کرد. آینده‏ى ایران نه تنها اسلامِ منهاى روحانیت نبود، بلکه روحانیت منهاى اسلام بود.»33

او، در این سخنرانى، شمارى از روحانیون را حکومتى و حکومت فعلى را آخوندى مى‏داند و هر دو را براى اسلام خطرآفرین.

طراحانِ شبهه حکومت آخوندى، مى‏خواهند اسلام و بخصوص نظام سیاسى برآمده و استوار بر اسلام را، یک نظام انحصارى و صنفى معرفى کنند و نیز منظورشان از آخوند حکومتى کوچک‏سازى اسلام و قرار گرفتن اسلام در خدمت منافع سیاسى اشخاص است و روشن است که هیچ‏یک از این دو وضعیت، با اسلام حقیقى و روحانیت واقعى سازگار نیست.

مقام معظم رهبرى، حکومت آخوندى و یا آخوند حکومتى را مفاهیم انحرافى و خطرآفرین براى اسلام مى‏خواند ولیکن وضعیت سیاسى فعلى ایران را بیگانه با دو مفهوم انحرافى یاد شده مى‏بیند و نظام اسلامى را، نه حکومت آخوندى، بلکه حکومت دینى و ارزشهاى دینى معرفى مى‏کند و هدف از طرح دو مفهوم یاد شده (حکومت آخوندى و آخوند حکومتى) را جداسازى عالمان دین از نظام اسلامى و نیز منزوى و دور ساختن آنها از حیات اجتماعى و سیاسى مى‏داند:

»این دو مفهوم غلط و در واقع دو تهمت را دشمن به عنوان تاکتیک مطرح کرده است: یکى طرح مسأله حکومت آخوندى است. مى‏گویند در ایران حکومت روحانى بر سر کار است... دیگرى طرح موضوع آخوند حکومتى است... هدف‏شان از طرح این دو مفهوم انحرافى و غلط این بود که: اولاً نظام اسلامى را از پشتوانه‏ى عظیم فکرى و نظرى و استدلالى و علمى علماى دین محروم کنند; ثانیا روحانیت مسؤول را، روحانیت انقلابى، روحانیت حاضر در صحنه را، که در مقابل دشمنیها، سینه سپر کرده، به خیال خودشان، منزوى کنند، بدنام کنند... نسبت روحانیت و حوزه‏هاى علمیه با نظام اسلامى، نسبت حمایت و نصیحت است... »34

 

 نتیجه

1. در اسلام صنف، گروه، نژاد و... صلاحیت و شایستگى براى رهبرى و حق حکومت براى هیچ کسى فراهم نمى‏آورد، بلکه مجموعه‏اى از اوصاف، عملکردها و خصوصیات انسانى و اسلامى که فراتر از همه تعلقات اجتماعى اشخاص است، حق و تکلیف و صلاحیت پذیرش مسؤولیت رهبرى را ایجاد مى‏کند.

2. حکومت اسلامى، حکومت ارزشها، روشها و آموزه‏هاى اسلامى و انسانى است. خدمت‏گزارى و مسؤولیت‏پذیرى در چنین نظامى، اقتضاى دینى و شأن علمى هر انسان دین‏دار و عالمى است.